دلنوشته

سلام.در این صفحه دلنوشته های من و دوستانم به اشتراک گذاشته می شود.سپاس از همراهی دوستانی که ما را برای بهتر شدن همراهی میکنند.

آخرین مطالب

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

بچه که بودم مامانم یه قصه برام میگفت

قصه ی یه شاهدخت مهربون بود که مریض بود اما با اومدن شاهزاده ای خوش سیما و خوش سیرت شاهدخت عاشق میشه ولی چون مریضه به شاهزاده جواب منفی میده شاهزاده انقد حرفای عاشقانه به شاهدخه گفت که بالاخره شاهدخت جواب مثبت به شاهزاده داد ولی بعد از یه مدت کرتاه شاهدخت مرد...

همیشه فکر میکردم من اون شاهدختم و او شاهزاده قصه های مامانم ...

شاهزاده ی من بیا ،من مریضم ،ولی تونیستی...قول میدم تو که بیای من بمیرم....

#مریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۲
mahtab s.n

آدم ترسناک ترین موجود زمینه

حتی از گرگ و پلنگ و شیر و شغال ترسناک تر

این رو از روی مترسک مزرعه پدربزرگم فهمیدم 

چون شبیه هیچ کدوم از حیوانات نبود

مترسک دقیقا شبیه آدمی بود

#مریم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۵
mahtab s.n

در اوج نااُمیدی ها و دل تنگی ها،

میان وسوسه های نَفس که خواست  آدمی را با بوسه ای نه از جنس عشق بلکه هوس ازآن خود کنم. 

نمی دانم از کدام طبقه ی آسمان بر قلب من منزوی نزول کردی. لبخندت رنگین کمان امید بود، نگاهت پر از برق مهر و گرمی، دستانت آغشته به عطری خاص. شاید بوی خوش دلگرمی و ماندن.

 آنقدر در وجودت خوبی است که در همان لحظه ی فرودت مرا دچار و آواره کرد، نفهمیدم چگونه در حجم آغوشت حل شدم.

 دوباره شکل گرفتم حوّاترین شدم برای تو‌ زمینی ترین آدم از جنس آسمان.

امروز پس از گذر ساعت ها و لحظات بگذار این بار حرف های دلم را با زبانی دیگر بگویم که کسی تا بحال در هیچ کتابی نخوانده.

 بدان چقدر بودنت را با تمام وجود دوست دارم و‌ هر روز اشک شوق می ریزم. هرچقدر خدایم را سپاس بگویم کم است.

تو‌  قلب و روحم را اغنا کردی آنقدر که نفَسم می رود لحظه ای که غمگین می شوی، حوّا هیچ چیز خوبی در کنارش ندارد جز تو آدم عاشق.


#رها تمیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۴۸
mahtab s.n

‍ زمزمه می کنی.

" بوسه های بی صدا و عاشقانه ی آسمان بر دل زمین.

سرد؛ اما سپید!

دلم گرم می شود به بودن. به هستی و زیبایی ایمان می آورم." 

لبخند می زنی و من در چال گونه ات دفن می شوم. نگاهم را شکار می کنی. سرت را تکان می دهی، شیطنت از تمام حرکاتت چکه می کند.

ادامه می دهم.

"دستانت گرم ترین مامن برای قلبم در این روزگار سرد است مبادا ترکی بردارد. آخ که چقدر بودنت خوب است."

نفس عمیقی می کشی و در بخار نفس هایت جانی تازه می گیرم.

"چشمانت سایه بان بی نظیر ی برای در کردن خستگی ها و بی پناهی هایم است خوب من. هدیه ای هستی که به روزگار پست نمی دهم."

مچاله می شوم و باز بهشت کوچک و اختصاصی خودم است که مرا گرم و امیدوار می کند.

" چقدر تو و برف به هم شباهت دارین."

تمام صورتت یک علامت سوال بزرگ است. قهقهه می زنم و گاز بزرگی از بستنی ات می گیرم. دیوانه ایم دیگر.

چشمانت پر از سوالند.

"نعمتی هستی برای نفس ها و دست های سردم، ساکت اما در اوج هیجان آمدی و می دانم خاطرت جایگاهی ابدی در قلبم دارد دلدارترینم."

لب می زنی.

"شاعر بودی و رو نمی کردی؟ بانو تو و این همه دلبری آخر قلب مرا از کار می اندازد. " 

دلبرانه می خندم، مخصوص  خودت. به میز اشاره می کنی. 

"می دانم، می دانم. قهوه ها یخ کرده؛ اما ببین در دلمان آتشی روشن شده که با هیچ آبی خاموش نمی شود."


#بداهه

#رها_تمیمی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۲۱
mahtab s.n