دلنوشته

سلام.در این صفحه دلنوشته های من و دوستانم به اشتراک گذاشته می شود.سپاس از همراهی دوستانی که ما را برای بهتر شدن همراهی میکنند.
شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۲۱ ب.ظ

شباهت تو و برف

‍ زمزمه می کنی.

" بوسه های بی صدا و عاشقانه ی آسمان بر دل زمین.

سرد؛ اما سپید!

دلم گرم می شود به بودن. به هستی و زیبایی ایمان می آورم." 

لبخند می زنی و من در چال گونه ات دفن می شوم. نگاهم را شکار می کنی. سرت را تکان می دهی، شیطنت از تمام حرکاتت چکه می کند.

ادامه می دهم.

"دستانت گرم ترین مامن برای قلبم در این روزگار سرد است مبادا ترکی بردارد. آخ که چقدر بودنت خوب است."

نفس عمیقی می کشی و در بخار نفس هایت جانی تازه می گیرم.

"چشمانت سایه بان بی نظیر ی برای در کردن خستگی ها و بی پناهی هایم است خوب من. هدیه ای هستی که به روزگار پست نمی دهم."

مچاله می شوم و باز بهشت کوچک و اختصاصی خودم است که مرا گرم و امیدوار می کند.

" چقدر تو و برف به هم شباهت دارین."

تمام صورتت یک علامت سوال بزرگ است. قهقهه می زنم و گاز بزرگی از بستنی ات می گیرم. دیوانه ایم دیگر.

چشمانت پر از سوالند.

"نعمتی هستی برای نفس ها و دست های سردم، ساکت اما در اوج هیجان آمدی و می دانم خاطرت جایگاهی ابدی در قلبم دارد دلدارترینم."

لب می زنی.

"شاعر بودی و رو نمی کردی؟ بانو تو و این همه دلبری آخر قلب مرا از کار می اندازد. " 

دلبرانه می خندم، مخصوص  خودت. به میز اشاره می کنی. 

"می دانم، می دانم. قهوه ها یخ کرده؛ اما ببین در دلمان آتشی روشن شده که با هیچ آبی خاموش نمی شود."


#بداهه

#رها_تمیمی




نوشته شده توسط mahtab s.n
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

دلنوشته

سلام.در این صفحه دلنوشته های من و دوستانم به اشتراک گذاشته می شود.سپاس از همراهی دوستانی که ما را برای بهتر شدن همراهی میکنند.

آخرین مطالب

شباهت تو و برف

شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۲۱ ب.ظ

‍ زمزمه می کنی.

" بوسه های بی صدا و عاشقانه ی آسمان بر دل زمین.

سرد؛ اما سپید!

دلم گرم می شود به بودن. به هستی و زیبایی ایمان می آورم." 

لبخند می زنی و من در چال گونه ات دفن می شوم. نگاهم را شکار می کنی. سرت را تکان می دهی، شیطنت از تمام حرکاتت چکه می کند.

ادامه می دهم.

"دستانت گرم ترین مامن برای قلبم در این روزگار سرد است مبادا ترکی بردارد. آخ که چقدر بودنت خوب است."

نفس عمیقی می کشی و در بخار نفس هایت جانی تازه می گیرم.

"چشمانت سایه بان بی نظیر ی برای در کردن خستگی ها و بی پناهی هایم است خوب من. هدیه ای هستی که به روزگار پست نمی دهم."

مچاله می شوم و باز بهشت کوچک و اختصاصی خودم است که مرا گرم و امیدوار می کند.

" چقدر تو و برف به هم شباهت دارین."

تمام صورتت یک علامت سوال بزرگ است. قهقهه می زنم و گاز بزرگی از بستنی ات می گیرم. دیوانه ایم دیگر.

چشمانت پر از سوالند.

"نعمتی هستی برای نفس ها و دست های سردم، ساکت اما در اوج هیجان آمدی و می دانم خاطرت جایگاهی ابدی در قلبم دارد دلدارترینم."

لب می زنی.

"شاعر بودی و رو نمی کردی؟ بانو تو و این همه دلبری آخر قلب مرا از کار می اندازد. " 

دلبرانه می خندم، مخصوص  خودت. به میز اشاره می کنی. 

"می دانم، می دانم. قهوه ها یخ کرده؛ اما ببین در دلمان آتشی روشن شده که با هیچ آبی خاموش نمی شود."


#بداهه

#رها_تمیمی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۱۴
mahtab s.n

نظرات  (۱)

ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی